منتشر شدن. افتراش. اسباط. انبساط. انطحاح. طحو. (منتهی الارب) : چنین آگهی دارم از راستان که در مصر گسترده شد داستان. شمسی (یوسف و زلیخا). - گسترده شدن دست، فرمانروا شدن. تسلط یافتن. مستولی شدن. حاکم شدن: از آن پس که گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیکخواه. فردوسی. رجوع به گسترده گردیدن شود. ، پهن. منبسط: چنین داد پاسخ که مندیش از این نه گسترده از بهر من شد زمین. فردوسی
منتشر شدن. اِفتِراش. اِسباط. اِنبِساط. اِنطِحاح. طَحو. (منتهی الارب) : چنین آگهی دارم از راستان که در مصر گسترده شد داستان. شمسی (یوسف و زلیخا). - گسترده شدن دست، فرمانروا شدن. تسلط یافتن. مستولی شدن. حاکم شدن: از آن پس که گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیکخواه. فردوسی. رجوع به گسترده گردیدن شود. ، پهن. منبسط: چنین داد پاسخ که مندیش از این نه گسترده از بهر من شد زمین. فردوسی